پارت دویست و سوم

زمان ارسال : ۹۷ روز پیش

عمیق نگاهش می‌کنم تا ببینم واقعا می‌شود با او ساخت و از جدیتش خسته نشد یا نه. او در شوخ‌ترین و راحت‌ترین حالتش هم رنگی از جدیت دارد.
- وابستگی رو شاید بشه قطع کرد ولی دلبستگی رو نمیشه.
با نگاهش سعی دارد فکرم را بخواند. در مقابلش مثل کتابی باز هستم. من یکرنگ و ساده‌ام و او صراف آدم.
- من همون روزی که تو رو رسوندم فرودگاه بهت دل بستم. امید خودمم به اینه که تو هم دل ببندی. اون موقع

1447
463,286 تعداد بازدید
2,181 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    00

    خوب بود 💐

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • Zahra.s

    00

    چه شود

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست😁😉😉

    ۳ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون زیبا بود👏💐

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    خوش بشینه به نگاهتون😍🥰

    ۳ ماه پیش
  • یانا

    10

    صدرا دیونه نشه از عشق آوا صلوات😄

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • صحرا

    00

    صدرا جان عزیزمن برادر من،دست اوا رو بگیر برو ی چرخ بزن ذهنت باز بشه شاید راه بهتری برای پرونده ات پیدا کنی اینجوری هلن و همایونم تنها نمیرن شیطونی کنن🥰🤣

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    والا خوب. حرف حساب😄👌

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید